اندیشه وهنر معلم
راه معلم: مابایدبرای رسیدن به دموکراسی ازکودکان آغازکنیم،تنهاراه رسیدن به دموکراسی آموزش وپرورش است.
معلمی که به جای تدریس سبزی پاک می کند! / بخش دوم وپایانی هاله صفرزاده چطور شد معلم شدی؟ اول خواهرم معلم شد. او خیلی باهوش بود. خیلی هم سختی کشید. من یک هزارم خواهرم هم سختی نکشیدم. درس خواندن دختران را او در خانواده رسم کرد. تا قبل از اینکه او به مدرسه برود در خانوادهی ما نمیگذاشتند دخترها مدرسه بروند. خواهرم خودش رفت ثبت نام کرد. به مدیر مدرسه گفته بود که میخواهم مدرسه بیایم. با لباس خانه رفته بود. مدیر گفته بود برو با بزرگترت بیا. شما کارت ندارید؟ تو نمیتوانی درس بخوانی. گفته بود پس چرا برادرم درس میخواند؟ من هم میخواهم درس بخوانم. بعد که فامیل فهمیدند او مدرسه میرود، تمام اقوام دخالت کردند که او را از مدرسه بیرون بیاورند. ولی برادر بزرگم نگذاشت. تنها فردی بود که در مقابل همه ایستاد و گذاشت ما درس بخوانیم. بعد، دیگر سیل دختران فامیل بود که به مدرسه رفتند. من درس خواندن را سال 73 شروع کردم. البته خواندن تمام کتابها را بلد بودم ولی نوشتن را نمیدانستم. عاشق درس خواندن بودم. یکی از برادرانم نمیگذاشت. برادر دیگرم گفت چه طوری میخواهید جوابش را بدهید و از من حمایت کرد. این طوری بود که من هم به کلاس نهضت رفتم و با سواد شدم. نمیدانید با چه سختی درس خواندم. خودم رفتم اسمم را نوشتم. همین برادر بزرگم و مادرم کمکم کردند تا توانستم درس بخوانم. سبزی پاک کردم و تا سوم دبیرستان رشته ی تجربی درس خواندم و با این شرایط دیپلم گرفتم. دوست دارم در رشتهی زمین شناسی یا مامایی درس بخوانم. خواهرم دانشگاه قبول شد دوبار. ولی نگذاشتند برود. تازه اگر ما دانشگاه هم برویم وقتی لیسانس بگیریم باید از ایران برویم. یک روز بعد از لیسانس نمیتوانیم در ایران بمانیم. بعد از این که نتوانست دانشگاه برود شروع کرد به باسواد کردن بچهها. مدرسه را باز کرد و دو سه سال بعد من هم شدم همکار خواهرم. از تجربهی خودت، از معلمی بگو. تجربهی خیلی خوبی بود. من هفت سال معلم بودم. الان دو سال است که مدرسهام بسته شده و کارگری میکنم. زمانی که وارد کلاس میشدم اگر بزرگترین مشکل را داشتم فراموش میکردم. باور کنید حتا وقتی به بچهای کثیف و دست و صورت نشسته نگاه میکردم، احساس میکردم که زنده ام. در آن روزها از ساعت 6 صبح بیدار میشدم تا ده سبزی پاک میکردم. چون میگفتند باید پاک کنی. ده صبح با خواهرم میرفتم مدرسه بدون این که نهار و صبحانه بخورم تا ساعت 4 عصر هم درس میدادم. باور کنید نه سردرد میگرفتم نه خستگی سرم میشد. احساس میکردم آن ساعاتی که در مدرسه با بچهها مشغولم اصلا جزو ساعات تلف شدهی عمرم نیست. اصلا توی این 7 سال پیر نشدم. زمانی که میتوانستم به بچه ای نشستن را یاد بدهم (آخر آنها نمینشستند همهاش میایستادند) خودکار و مداد گرفتن را یادش میدادم، احساس میکردم وارد مرحلهی بالاتری از زندگیام شدهام. جایگاهی که نمیتوانم وصفش کنم. آرزو میکنم بار دیگر معلم بودن را تجربه کنم. چند تا دانش اموز داشتی؟ من کارم را با 15 دانش اموز کلاس دومی شروع کردم. همان سال من خودم داشتم سوم دبیرستان را میخواندم. توی یک زیرزمین کوچک 9 متری. دو تا کلاس داشتیم. پرده زده بودیم کلاسها را جدا کرده بودیم. پول پیش کرایه این جا را دوستان کمک کرده بود. نزدیک یک سال اینجا بودم. بچهها بدون نيمکت و موکت مینشستند و درس می خواندند. سر سال دانشآموزانم شدند سی چهل تا. سخت بود. دیگر مدرسه را کردم سه شیفت ِدو ساعته. شانس آوردم یک پول قرعه کشی بردم. اگر آن پول نبود نمیتوانستم جای بهتری بگیرم.برای کار خیر، همیشه دست خدا همراهمان بوده است. به بچهها گفتم نفری 5 هزار تومان بیاورند تا کلاس را عوض کنیم. صدهزار تومان جمع شد. اسمم را در آن قرعه کشی نوشتم. ماه بعد که باید جابه جا میشدیم قرعهکشی صندوق تعاوني محله را بردم، حدود 930 هزار تومان. این طوری بود که توانستم جای بهتری بگیرم و کار را ادامه بدهم. زمانی که مدرسه را بستند، نمیدانم با چه مجوزی، حدود 90 تا شاگرد داشتم. از خیلیهاشان پول نمیگرفتم. آنهایی که پدر نداشتند. آنهایی که پدرسختگیر داشتند که به خاطرپول سختگیری میکردند یا با خاطر حجاب و میگفتند که چون بچهها دخترند نباید از خانه بیرون بروند و ... به همهی این جور بچهها رایگان درس میدادم یا کمتر میگرفتم. باعشق درس میدادم. تفاوت نمیگذاشتم بین آن که پول میداد و آن که رایگان بود. حتا اگر درس هم نمیخواند سعی میکردم وادارشان کنم درس بخوانند. خیلیهاشان پدر معتاد داشتند. ماهی دوهزارتومان میگرفتم. الان چند تا مدرسهای که هست میگویند ماهی بیست هزار تومان میگیرند. مال خانم... همان که رفته بود آدرس مدرسه ما را داده بود و باعث شد که مدرسه ما بسته شود. از شاگردانت بگو. بیشتر شاگردان من بچههای کار بودند. بچهی 7 یا 8 ساله را ساعت 8 شب توی کوچه مشغول کار میدیدی، فال میفروخت. خانوادهاش مجبورش میکردند کار کند. بیشترشان نان خشکی بودند. خیلی از خانوادهها به درآمد بچهها نیاز داشتند اما خیلیهاشان از روی عادت بچهشان را سرکار میفرستادند. چون بچهی فامیلشان میرفت او هم بچهاش را میفرستاد سر کار. من در بارهی کار بچهها راه میآمدم. میگفتم بچهای که درس میخواند نباید از کارش بزند. برای این که بگذارند بیایند مدرسه. بعضی وقتها چرخشان را جلوی مدرسه میگذاشتند و میگفتند میخواهیم بیاییم درس بخوانیم. میگفتم بیایید. در را باز میگذاشتم تا هم از چرخشان مواظبت کنم و هم آنها بتواند درس بخوانند. بیشترمادرها بیسواد بودند اما میخواستند که بچههایشان به خصوص دخترانشان درس بخوانند. من هم با آنها همکاری میکردم. این اواخر از پسرها 5 هزار تومان میگرفتم. و از دخترها دو هزار و پانصد تومان. با این شیوه کار میکردم چون فکر میکردم در آینده هیج مادری نباید بیسواد باشد. وقتی درس میخواندند برایشان جوری از آینده گفته بودم که عاشقانه درس میخواندند. من خانهی دانشآموزانم نمیرفتم، ولی وارد روح و روانشان میشدم و میکشاندمشان مدرسه. الان که مدرسه بسته شده، همه به خیابانها برگشتهاند. هنوز هم گاهی آنها را در خیابان میبینم. میگویند خانم کی مدرسه را باز میکنی. فقط اشک در چشمانم حلقه میزند و با بغض میگویم:" نمیگذارند!" توی این هفت سال شاید 500 نفر بیسواد را باسواد کردم. تا پنجم درس میدادم. مدرسه دولتی ما را به رسمیت نمیشناخت. ولی در واقع میشناخت. بچهای که میآمد پیش من تا کلاس سوم میرفت مدرسه دولتی او را قبول میکردند و تعیین سطح میکردند و سرکلاس چهارم مینشست. البته اگر کارت اقامت داشت. آنها کار ما را میشناختند. میدانستند بچهها، خوب درس یاد گرفتهاند. اگر بخواهم در یک جمله بگویم معلمی شغل نیست عشق است. وقتی ساعت 4 مدرسه خالی میشد من متوجه میشدم که چقدر مشکلات دارم. باید بروم خانه و دوباره همان وضع و... فکر میکنی که برای حل مشکل تحصیل کودکان مهاجر چه راه حلی هست؟ درس خواندن در همهی جهان برای بچهها آزاد است. هیچ کس نباید جلوی آموزش کسی را بگیرد. اما میگویند ما اینجا غیرقانونی هستیم. آن ور افغانستان هم کار نیست. اگر بتوانی روزی 50 افغانی در آنجا در بیاوری، میتوانی زندگی کنی. ولی کار نیست، درآمد نیست. اگر مهاجران بتوانند برگردند خوب است. به نظر من خانوادهها باید بدانند که زندگی خودشان که فنا شده زندگی فرزندشان را فنا نکنند. ولی خیلی از آنها به خاطر نان از علم گذشتهاند. باید حساب بچهها از پدر ومادرهاشان جدا باشد. بچهها بدون هیچ اما و اگری باید درس بخوانند، آن هم بدون پرداخت پول. میدانید مدارس دولتی از بچههای مهاجر قانونی چقدر پول میگیرند. برای اکثر خانوادهها امکان پرداخت چنین پولهایی نیست. کاش روزی برسد که هیچ بچهای از تحصیل محروم نباشد. نظرات شما عزیزان: پنج شنبه 23 شهريور 1396برچسب:, :: 2:51 :: نويسنده : *** راه معلم ***
//////////////
///////////////
درباره ی سایت به سایت اندیشه وهنر معلم خوش آمدید.>>>>>>>>>>>> راه معلم : ماناچاریم دموکراسی راازکودکان آغازکنیم. / تنهاراه رسیدن به دموکراسی آموزش وپرورش است./ آموزش دموکراسی ازگفت وگو آغازمی شود./کودکان رابایدبه شنیدن حرف همدیگرعادت دهیم/ وجدان بیدار/ پذیرش منطق /تعادل عقل و احساس / پرهیزازمفت خوری / رعایت قانون جمع / برتری منافع جمعی بر منافع فردی / این تفکر که "هیچکس بدون اشتباه نیست."رابایدبه کودکان بیاموزیم. /// اصل ۳۰ قانون اساسی جمهوری اسلامی : دولت موظف است وسایل آموزش و پرورش رایگان را برای همه ملت تا پایان دوره متوسطه فراهم سازد و وسایل تحصیلات عالی را تا سر حد خودکفایی کشور به طور رایگان گسترش دهد. //// اصل ۲۶ قانون اساسی جمهوری اسلامی : احزاب، جمعیتها، انجمنهای سیاسی و صنفی و انجمنهای اسلامی یا اقلیتهای دینی شناختهشده آزادند، مشروط به این که اصول استقلال، آزادی، وحدت ملی، موازین اسلامی و اساس جمهوری اسلامی را نقض نکنند. هیچکس را نمیتوان از شرکت در آنها منع کرد یا به شرکت در یکی از آنها مجبورکرد. موضوعات تازه ها |
||
|